ريشه يابي يأس (بخش قاجار)
فصل8
ريشه يابي يأس (بخش قاجار)
محمد تهامی نژاد
این دومین مقاله پژوهشی من در نگارش تاریخ سینمای ایران است که در سال 1352 در کتاب درباره سینما و تئاتر توسط انتشارات بابک به چاپ رسید. مقاله از 1309 شروع میشود و به دوره قاجار برمی گردد. و حاکی از روحیۀ جوانی است. پرویز دوایی (پیام) در مقاله ای در سپید وسیاه، ریشه یابی یأس را یک مقاله چهار ستاره خواند.
تمام منابع در دو صفحه آخر متن، آمده بود که در این نوشته به همراه یادداشتهای امروزی، به زیر نویس منتقل شد. بخش مربوط به صحافباشی در اینجا آورده میشود.
..[ گفتگو با پسر] میرزاابراهیمخان صحافباشی
… سينما كريستال فعلي درلالهزار داشت كه اشياء قيمتي آن را از كشورهاي ژاپن، چين و نقاط ديگر وارد مي كرد. اتومبيل بخاري را ازبلژيك وارد كرد كه پيشكش مظفرالدين شاه شد و بعدها اين اتومبيل كه مردم به آن «كالسكه دودي» میگفتند به سردار معتضد رشتي تعلق گرفت!
فونوگراف يكي ديگر از دستگاه هاي وارداتي صحاف باشي بود كه با ده جفت لوله بجاي بوق و بلندگو ده نفر مي توانستند آهنگهاي ضبط شده روي صفحات مومي را بشنوند. او دستگاه نيكل سازي و دستگاه اشعة مجهول هم وارد کرد كه آنها را به بيمارستان آمريكائي واگذارد.
صحاف باشي که در 25 ماه مه سال 1897در لندن با سینما آشنا شدهبود، در سال 1900 (1279شمسي و1317هجري قمري)، نیز آماده سفر اروپا شد و چون مي خواست همسرش خانم «نصرت زمان» را همراه ببرد با مشكلاتي روبرو گردید. به گفتۀ همسر ایشان، سرانجام با توصية «ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله» وزير امور خارجه و موافقت شخص مظفرالدين شاه اجازه سفر گرفت و باكالسكه تا انزلي و از آنجا با كشتي و اتومبيل راهي اروپا شد.
در آن سالها دولت روسيه يك آژانس سياسي و به ظاهر بانكي به نام «استقراضي» درتهران تأسيس كرد كه با دادن وام هائي به صاحبان نفوذ، درصدد بسط قدرت سياسي روسيه تزاري درايران بود. و ديديم که مظفرالدين شاه هم با گشایش مالی، براي ديدار از نمايشگاه پاريس عازم فرانسه شد.
يك روز به افتخار شاه ايران ضيافتي در نمايشگاه پاریس ترتيب دادند كه صحافباشي هم به حضور رسيد و مورد تفقد قرار گرفت. فرض من این است که خریدن پروژکتور نمایش فیلم، باید متعلق به این سفر باشد. معنای چنین فرضی این است که پیش از این سفر، سالن و یا محل نمایش فیلم متعلق به صحافباشی در تهران نبوده و آنچه را که جهانگیر خان قهرمانشاهی به من گفت و از مقالۀ ریشهیابییأس، پراکنده شد، میتوانست مربوط به این سفر بوده باشد.
در تهران قسمتي از حياط پشت مغازه اش را كه از سه راه مهنا تا ارباب جمشيد امتداد داشت براي نمايش فيلم اختصاص داد. به قول آقاي جهانگير قهرمانشاهي فرزند مرحوم صحافباشی[1]: «مشتريهاي او اغلب اعيان و اشراف بودند، حتي اتابك وعلاءالدوله هم به همين خانه مي آمدند». پشت به پرژكتور نسبتاً بزرگي كه به اصطلاح با سيستم لايم لايت كار مي كرد مي نشستند و در دنياي سينماي حقه بازي آن زمان كه مردي بيش از صد نفر را وارد يك كالسكه كوچك مي كرد و يا از مرغي بيش از بيست تخم مي گرفت (و ساير فيلم هاي اوليه تاريخ سينماي جهان) غرق مي شدند. هيجان نمايش فيلم در تمام محافل و مجامع مهم تهران پيچيد و به گوش حاجي شيخ فضل الله نوري هم رسيد كه چه نشستهايد آقا، صحافباشي درخانه اش زن برهنه روي ديوار نشان مي دهد و شيخ كه قبلاً با فروش زمين مدرسه و قبرستان مسلمانان براي ساختمان بانك استقراضي باعث برانگيخته شدن مردم عليه ساختمان سازي درآن محل شدهبود، سينما را تحریم كرد و مراتب انزجار خود را از سينما به گوش درباريان و شخص مظفرالدين شاه رساند. همسر مرحوم صحافباشي در مجلة ترقي شماره844 در اين مورد گفته است: «چون درآن زمان نفوذ ملاها بي اندازه بود و شاه قاجار و درباريان از آنها حساب مي بردند فوري دستور دادند كه صحافباشي كارهاي خودرا متوقف كند و از ايجاد سينما درتهران منصرف گردد.»[2]
و اين دستور درحالي صادر شد كه خود صادركنندگان آن با سينما موافق بودند و از دنيايش لذت مي بردند. صحافباشي که از آغاز كار هسته هاي انقلابي نهضت مشروطيت با آنها تماس نزديك داشت،[3]دست به يك مبارزه فردي زد، به اين نحو كه به قول همسرش درهمان مقاله:
«براي نشان دادن يك عكس العمل و شايد براي اين كه به مردم بفهماند چگونه رجال آن روز مخالف مسير ترقي و تمدن در ايران و پيشرفت امور اجتماعي مردم مي باشند …. خود را به صورت دراويش درآورد و قبا و ردا و شال و كشكول و تسبيح و بوق و منتشا فراهم كرد، ريش انبوهي گذاشت و كلاه مرشدي بر سر نهاد، سپس در خيابان ها به راه افتاد و به خواندن اشعار و اوراد پرداخت. ابتدا مدح علي مي گفت و بعد به مذمت حكومت استبدادي پرداخت. از طرفي پس از رد پيشنهاد غيرعملي وي به «انجمن سري» مبني بر پوشيدن لباس سياه كه خلاف تمام اصول مخفي كاري است: «مادر ما وطن درحال احتضار است و تا او را بهبودي حاصل نشود بايد سياهپوش و به حالت عزا باشيم».
باز به عمليات انقلابي مي پردازد و دو نامه اي كه در ژانويه 1906 (ذي القعده 1323) دركالسكه به شاه قاجار تقديم شد و مستقيماً او را تهديد كرده بودند توسط انجمن سري و صحافباشي نوشته شدهبود. رفتار مشكوك صحافباشي در جامعه، سخنان آزاديخواهانه و احتمال خطر از جانب وي سبب دستگيريش شد. دركتاب «تاریخ بيداري ایرانیان» مي خوانيم كه: «صحافباشي پولي از ارباب جمشيد گرفته و خانه عيالش را به عنوان رهن يا بيع شرط داد به ارباب جمشيد. مدت منقضي شد، ارباب جمشيد درمقام تصرف خانه برآمد، صحافباشي عريضه اي حضور شاه عرض كرد كه ارباب جمشيد طلبي از من دارد و ميخواهد خانة سي هزار توماني عيال مرا در عوض چهارده هزار تومان ببرد مستدعي است دستخطي مبارك صادر فرمايند كه مهلتي به من بدهد.»
شاه دستخط مي نويسد: «جناب اشرف اتابك، صحافباشي را زنجير كنيد، تا طلب ارباب جمشيد را بپردازد». بر سرش مي ريزند و به زندانش مي افكنند، صحافباشي يك روز به چندتن از اعضاي انجمن سري كه به ديدن او رفته بودند گفت: «قدر عين الدوله را بدانيد كه اين فشار هارا ميآورد، هرچقدر بيشتر باشد ملت زودتر به خود خواهد آمد».
آقاي قهرمانشاهي پسر صحافباشي به من گفت: «ميخواستند به خاطر آزاديخواهي، درست كردن حمام بدون خزينه براي ارامنه و كليمي ها درسرچهار راه مهنا و وارد كردن سينما او را اعدام كنند كه سرانجام تمام اموالش را مصادره كردند».
صحافباشي را باچند تن مامور غلاظ و شداد به اصفهان واز آنجا به حوالي جندق و بيابانك بردند و پس از مدتي حكم تبعيد او از ايران صادر شد. (سال 1907 معادل 1324 هجري قمري.)
راهي كربلا گشت ودر آنجا همسر و سه فرزندش نيز به وي پيوستند و سپس درهندوستان رحل اقامت افكند. رفتار صحافباشي نمونة عاليِ بي توجه بودن به محبوبيت كذائي در راه رسيدن به هدف است.
سرنوشت پروژکتور چه شد؟[4]
پسر صحافباشی به من گفت که پدرم پروژکتورش را به شخصی به نام آرتشس خان فروخت. مدتها در فکر این نام جدید آرتشس خان بودم. تا وقتی که به مقاله متین دفتری در سالنامه دنیا 1339 برخوردم که اردشیر خان سینما را در بالای کتابخانه مسیو بارنود درست کرده بود. تشابه اسمی اردشیر وآرداشس[آرتشس] موضوع را برایم جالب تر کرد. یادم افتاد که خانبابا معتضدی (فیلمبردار) هم در فیلم خود من میگوید که با شخصی به اسم اردشیر خان، اولین سینمای زنانه را در بالاخانه ای در خیابان علا ءالدوله بر پا کردیم. فکر کردم یکی از این دو اسم باید تحریف شده یا دگرگون شده باشد. [5]
پس از تماس با آقای معتضدی (که اولین فیلم رسمی اش فیلمبرداری از محمد حسن میرزا ولیعهد احمد شاه در کاخ گلستان بود) مطمئن شدم که اردشیر خان همان آرتاشس خان بوده که ساختمان بزرگی در خیابان علاءالدوله داشت و یکی از مغازه هایش را به خانم هم دین اش مادام برنادوت (بقول قدیمی ها مادام عرناعوط) اجاره داده بود که این مادام در آنجا کتاب می فروخت. خود آرتاشس یا آرداشس یا اردشیر خان هم در یکی از این مغازه ها شیرینی فروشی داشت و در ضمن در بالاخانه همین ساختمان فیلم نشان میداد.
به هر حال روسیخان و اردشیر خان و دیگران بعد از صحافباشی این کار را با تمام ناملایماتش ادامه دادند که ماجرای خود آنها از ماجراهایی که از طریق فیلم و سینما به مردم نشان میدادند جالب تر است.
[1] – یادداشت: با ایشان در زمستان 1348در استودیو ایران فیلم آشنا شدم که کاردفتری داشت. مصاحبه مادرشان خانم نصرت زمان (درمجلة ترقي شماره844) را در اختیارم گذاشت و گفت که پدرش در کالج نظام هند تحصیل کرد و پدر بزرگش که رئیس کتابخانۀ دولتی بوده در استانبول “صحافی” تحصیل کرده و همین شخص در بازگشت به ایران عینک می زده و فرنگی مآب شدهبود و ماجرای فلک شدن وی در “روزنامۀ خاطرات اعتماد السلطنه” آمده است. در آن مصاحبه خانم نصرت زمان گفته بود که وقتی شوهرش همانجا در هند در گذشت؛ آنها به ایران آمدند. پاسخ به اولین سوال را در آن زمان از دوست مونتورم مرحوم مهدی رجائیان شنیدم که آنها دو برادر هستند که در کودکی همدیگر را گم کردهاند. بنابراین متاسفانه دیگر جای پرسشی برای من باقی نمی ماند سالها بعد که دیگرنتوانستم آقای قهرمانشاهی را پیدا کنم و رضایی هم به آمریکا رفته بود از موضوع با اطلاع شدم که میرزا ابراهیم خان به ایران آمده و در مشهد ازدواج کرده و ابوالقاسم رضایی حاصل آن ازدواج است. برای روشن شدن این تناقض برای ابوالقاسم رضایی نامه ای نوشتم ولی هیچگاه پاسخی دریافت نکردم.
[2] – یادداشت: -صفحاتی از مجلۀ ترقی توسط جهانگیر خان قهرمانشاهی در اختیار اینجانب قرار گرفت و به همین دلیل شماره نشریه (843ص 20 و 844ص 7)در پای صفحات هست ولی تاریخ چاپ را ندارد. (ضمناً دربارۀ حضور صحافباشی در جشن اولین سال تأسیس مدارس ملی مظفریه که در ذی الحجه الحرام سال 1316 ه ق در باغ بهارستان دولتی منعقد شدهبود نگا. روزنامۀ معارف).
[3] – یادداشت:شرح مختصري از نظريات و مجاهدت های وي را دركتاب «تاريخ بيداري ايرانيان» تأليف ناظم الاسلام كرماني مي خوانيم.
[4]– یادداشت: چندی بعد از چاپ این مقاله، اعلان فروش وسایل فروشگاه میرزاابراهیمخانصحافباشی کشف و در راهنمای کتاب چاپ شد. درهمان زمان من سفرنامه میرزا را در کتابخانه ملی یافتم و بخش مربوط به تماشای فیلم در انگلستان،در کتاب چاپ نشدۀ ریشهیابییأس آمد. این کتاب چند سال بعد یعنی به سال 1357 توسط محمد مشیری به چاپ رسید و او نظریه هایی را دربارۀ دو صحافباشی مطرح ساخت (که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.)
[5]– درهمان سال ها، با دو فرزند دختر و پسر اردشیر خان آشنا شدم به خانه آنها که در جنب مجله ستاره سینما بود رفتم و در آنجا بود که آقای الک پادماگریان اسناد وثوق التجاری و همان عکس معروف ساختمان خیابان علاء الدوله را در اختیارم نهادند. الک به من گفت که ساختمان پدرم دیوار به دیوار فراماسونری بود. این عکس را همان زمان در مجله سینمای آزاد به چاپ رساندم.